قایق کاغذی رو آب داره میره من نگاهش میکنم و گریه ام میگیره
قایق کاغذی میره و میدونم که برای گریه کردن دیگه دیره
شکل مهتاب توی خاطره اسیره دلم از دیدن نیلوفر میگیره
عکس خوب کودکی کنار برکه زل زده به قایق و با اون میمیره
جاده تنها اونور برکه نشسته باز نگاهش به منه این منِ خسته
قصه مسافر و قصه رفتن قصه تلخ منه در خود شکسته
---------------------------------------------------------------------------
داشتم گوش می دادم....گریه ام گرفت...دست کردم توی کیفم....آخرین دستمالی که از ایران همراهم بود رو در آوردم و اشکمو پاک کردم.
سیملیسم رو دوست داشتم، ولی از وقتی اومدم اینجا، این سمبل ها دارن جانم رو می جوند.
آس نهان قمار من...برچسب : نویسنده : alirezashrad بازدید : 71